شهادت حضرت رقیه(س)
باور نداشتم که بیایی برابرم
امشب تویی برابر من نیست باورم
هر چند بال پر زدنم را شکسته اند
اما برای باتو پریدن کبوترم
دستی نمانده حلقه کنم دور گردنت
مویی نمانده تا بکشی شانه بر سرم
از شعله های بام فقط پلک تو نسوخت
آتش گرفت دامن و سوخت معجرم
حتی برای ناله زدن هم امان نداد
دستی که خورد بر رخم و کرد پرپرم
امشب رسیده ای به تماشای مادرت
امشب رسیده ای به نفس های آخرم